به معنی غالیابار است که کنایه از بوی خوش دهنده باشد. (برهان) (آنندراج). غالیه بخش: مگر که غالیه میمالی اندرو گه گاه وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار. فرخی. ناز از تو سزد بر من مسکین که تو ایدون با طرۀ مشکین و خط غالیه باری. فرخی. گرنه ز سر زلف بخم خیزد هر شب باد سحری، از چه سبب غالیه بار است ؟ سروش اصفهانی
به معنی غالیابار است که کنایه از بوی خوش دهنده باشد. (برهان) (آنندراج). غالیه بخش: مگر که غالیه میمالی اندرو گه گاه وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار. فرخی. ناز از تو سزد بر من مسکین که تو ایدون با طرۀ مشکین و خط غالیه باری. فرخی. گرنه ز سر زلف بخم خیزد هر شب باد سحری، از چه سبب غالیه بار است ؟ سروش اصفهانی
غالیه سائی. خوشبوی سازی. عطاری: آن جام صدف ده که بخندد چو دم صبح چون صبح نمود آن صدف غالیه سایی. خاقانی. ببوی زلف رخت میروند و می آیند صبا بغالیه سائی و گل به جلوه گری. حافظ. و رجوع به غالیه سودن شود
غالیه سائی. خوشبوی سازی. عطاری: آن جام صدف ده که بخندد چو دم صبح چون صبح نمود آن صدف غالیه سایی. خاقانی. ببوی زلف رخت میروند و می آیند صبا بغالیه سائی و گل به جلوه گری. حافظ. و رجوع به غالیه سودن شود
اطاعت و فرمانبری: وان بدر که نام او منیر است در غاشیه داریش حقیر است. نظامی. چون تک ابلق به تمامی رسید غاشیه داری به نظامی رسید. نظامی. احمد حنبل که امام جهان بود و سیصد هزار حدیث حفظ داشت به شاگردی او درآمد و در غاشیه داری سر برهنه کرد. (تذکره الاولیاء)
اطاعت و فرمانبری: وان بدر که نام او منیر است در غاشیه داریش حقیر است. نظامی. چون تک ابلق به تمامی رسید غاشیه داری به نظامی رسید. نظامی. احمد حنبل که امام جهان بود و سیصد هزار حدیث حفظ داشت به شاگردی او درآمد و در غاشیه داری سر برهنه کرد. (تذکره الاولیاء)
غالیه سا. خوشبوی ساز و خوشبوی فروش. (برهان) (آنندراج). بوی خوش ساز و بوی خوش فروش. عطار: بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان آن که آن زلف بخم غالیه سای تو کند. منوچهری. دست صبا در جهان نافه گشای آمده ست بر سر هر سنگ باد غالیه سای آمده ست. خاقانی. یانه بی سنگ و صدف غالیه سایان فلک صبح را غالیۀ تازه تر آمیخته اند. خاقانی. غالیه سای آسمان بود بر آتشین صدف از پی مغز خاکیان لخلخه های عنبری. خاقانی. غاشیه دار است ابر بر کتف آفتاب غالیه سای است بادبر صدف بوستان. خاقانی. بر خاک او ز مشک شب و دهن آفتاب دست زمانه غالیه سای اندر آمده. خاقانی. رنگ بشد ز مشک شب بوی نماند لاجرم باده بر آبگون صدف غالیه سای تازه بین. خاقانی. عطسه ای ده ز کلک نافه گشای تا شود باد صبح غالیه سای. نظامی. خال چو عودش که جگرسوز بود غالیه سای صدف روز بود. نظامی. باد صبح از نسیم نافه گشای بر سواد بنفشه غالیه سای. نظامی. آهوی شب چو گشت نافه گشای صدفی شد سپهر غالیه سای. نظامی. گشته از مشک و لعل او همه جای مملکت عقدبند و غالیه سای. نظامی. تا بود نسخۀ عطری دل سودازده را از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم. حافظ
غالیه سا. خوشبوی ساز و خوشبوی فروش. (برهان) (آنندراج). بوی خوش ساز و بوی خوش فروش. عطار: بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان آن که آن زلف بخم غالیه سای تو کند. منوچهری. دست صبا در جهان نافه گشای آمده ست بر سر هر سنگ باد غالیه سای آمده ست. خاقانی. یانه بی سنگ و صدف غالیه سایان فلک صبح را غالیۀ تازه تر آمیخته اند. خاقانی. غالیه سای آسمان بود بر آتشین صدف از پی مغز خاکیان لخلخه های عنبری. خاقانی. غاشیه دار است ابر بر کتف آفتاب غالیه سای است بادبر صدف بوستان. خاقانی. بر خاک او ز مشک شب و دُهْن آفتاب دست زمانه غالیه سای اندر آمده. خاقانی. رنگ بشد ز مشک شب بوی نماند لاجرم باده بر آبگون صدف غالیه سای تازه بین. خاقانی. عطسه ای ده ز کلک نافه گشای تا شود باد صبح غالیه سای. نظامی. خال چو عودش که جگرسوز بود غالیه سای صدف روز بود. نظامی. باد صبح از نسیم نافه گشای بر سواد بنفشه غالیه سای. نظامی. آهوی شب چو گشت نافه گشای صدفی شد سپهر غالیه سای. نظامی. گشته از مشک و لعل او همه جای مملکت عقدبند و غالیه سای. نظامی. تا بود نسخۀ عطری دل سودازده را از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم. حافظ
آنچه بوی غالیه دهد. غالیه بو: من وآن جعدموی غالیه بوی من و آن ماهروی حورنژاد. رودکی. تا پدید آیدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار. عماره. کاین ز تبش آبله رویت کند وآن ز نفس غالیه بویت کند. نظامی. ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی تو آب چشمۀ حیوان و خاک غالیه بوئی. سعدی
آنچه بوی غالیه دهد. غالیه بو: من وآن جعدموی غالیه بوی من و آن ماهروی حورنژاد. رودکی. تا پدید آیدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار. عماره. کاین ز تبش آبله رویت کند وآن ز نفس غالیه بویت کند. نظامی. ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی تو آب چشمۀ حیوان و خاک غالیه بوئی. سعدی