جدول جو
جدول جو

معنی غالیه باری - جستجوی لغت در جدول جو

غالیه باری
(یَ / یِ)
بوی خوش دهندگی. دادن بوی خوش:
همواره بود در بر توهر شب و هر روز
ترکی که کند طرۀ او غالیه باری.
فرخی
لغت نامه دهخدا
غالیه باری
عمل و کیفیت غالیه بار. بوی خوش دادن
تصویری از غالیه باری
تصویر غالیه باری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غالیه بار
تصویر غالیه بار
خوش بو، دارای بوی خوش، معطر
فرهنگ فارسی عمید
(بَ هََ زَ)
به معنی غالیابار است که کنایه از بوی خوش دهنده باشد. (برهان) (آنندراج). غالیه بخش:
مگر که غالیه میمالی اندرو گه گاه
وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار.
فرخی.
ناز از تو سزد بر من مسکین که تو ایدون
با طرۀ مشکین و خط غالیه باری.
فرخی.
گرنه ز سر زلف بخم خیزد هر شب
باد سحری، از چه سبب غالیه بار است ؟
سروش اصفهانی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
رجوع به غالیه سایی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
غالیه سائی. خوشبوی سازی. عطاری:
آن جام صدف ده که بخندد چو دم صبح
چون صبح نمود آن صدف غالیه سایی.
خاقانی.
ببوی زلف رخت میروند و می آیند
صبا بغالیه سائی و گل به جلوه گری.
حافظ.
و رجوع به غالیه سودن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
اطاعت و فرمانبری:
وان بدر که نام او منیر است
در غاشیه داریش حقیر است.
نظامی.
چون تک ابلق به تمامی رسید
غاشیه داری به نظامی رسید.
نظامی.
احمد حنبل که امام جهان بود و سیصد هزار حدیث حفظ داشت به شاگردی او درآمد و در غاشیه داری سر برهنه کرد. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَزَ)
غالیه سا. خوشبوی ساز و خوشبوی فروش. (برهان) (آنندراج). بوی خوش ساز و بوی خوش فروش. عطار:
بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان
آن که آن زلف بخم غالیه سای تو کند.
منوچهری.
دست صبا در جهان نافه گشای آمده ست
بر سر هر سنگ باد غالیه سای آمده ست.
خاقانی.
یانه بی سنگ و صدف غالیه سایان فلک
صبح را غالیۀ تازه تر آمیخته اند.
خاقانی.
غالیه سای آسمان بود بر آتشین صدف
از پی مغز خاکیان لخلخه های عنبری.
خاقانی.
غاشیه دار است ابر بر کتف آفتاب
غالیه سای است بادبر صدف بوستان.
خاقانی.
بر خاک او ز مشک شب و دهن آفتاب
دست زمانه غالیه سای اندر آمده.
خاقانی.
رنگ بشد ز مشک شب بوی نماند لاجرم
باده بر آبگون صدف غالیه سای تازه بین.
خاقانی.
عطسه ای ده ز کلک نافه گشای
تا شود باد صبح غالیه سای.
نظامی.
خال چو عودش که جگرسوز بود
غالیه سای صدف روز بود.
نظامی.
باد صبح از نسیم نافه گشای
بر سواد بنفشه غالیه سای.
نظامی.
آهوی شب چو گشت نافه گشای
صدفی شد سپهر غالیه سای.
نظامی.
گشته از مشک و لعل او همه جای
مملکت عقدبند و غالیه سای.
نظامی.
تا بود نسخۀ عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آنچه بوی غالیه دهد. غالیه بو:
من وآن جعدموی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد.
رودکی.
تا پدید آیدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.
عماره.
کاین ز تبش آبله رویت کند
وآن ز نفس غالیه بویت کند.
نظامی.
ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی
تو آب چشمۀ حیوان و خاک غالیه بوئی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از غالیه بار
تصویر غالیه بار
هر هفت بار، خوشبوی آنچه غالیه پاشد غالیه بخش، بوی خوش دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه سایی
تصویر غالیه سایی
ساییدن غالیه آماده کردن غالیه، خوشبوی سازی عطر سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه بخشی
تصویر غالیه بخشی
عمل و کیفیت غالیه بار. بوی خوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشیه داری
تصویر غاشیه داری
عمل و شغل غاشیه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه بوی
تصویر غالیه بوی
هر هفت بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیا بار
تصویر غالیا بار
غالیه بار بنگرید به غالیه بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه بار
تصویر غالیه بار
کنایه از بوی خوش دهنده
فرهنگ فارسی معین